سلام .....
آمدی با برق چشمانی که با من آشناست
بازآن چشمان براقی که همچون کیمیاست
بازهم چشم تو و شعر منو شور غزل
میبرد این خلوت ما را به هرجایی که خواست
مثل شب ما هم به رویای تو اندیشیده ایم
آری آری این سحرخلوتگه یاران ماست
میدرخشد بر لبت لبخند موذی چهرگان
آنکه دزدیدی زما لبخند یک طوطی نماست
من غریبم گنج والای توبرمن مشکل است
میشوم آن تشنه بر دریا.......رواست ...؟؟؟
" س.خ غریب "
نظرات شما عزیزان: